امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

کربلا

امام حسین ما رو طلبیده و جمعه عازم کربلا هستیم .از همه دوستان می خوایم حلالمون کنن . امیرعلی و مامان فاطمه ...
29 آبان 1392

امیرعلی در برخورد با کبوتر

سلام عشقم نفسم روز یازدهم محرم وقتی از بیرون اومدیم خونه مامانی یک کبوتر توی حیاط بود که ظاهرا آسیب دیده بود امیرعلی خیلی جالب با این قضیه برخورد کرد .من فکر میکردم امیرعلی بترسه و طرف کبوتر نره ولی اینطور نبود در ادامه ببینیم ....   اینجا خاله فائز امیرعلی رو گرفته که نره طرف کبوتر ...
29 آبان 1392

عزاداری امیرعلی در تاسوعا و عاشورای حسینی

سلام پسر مامان عزاداریت قبول عشقم . از اینکه همچین پسری دارم که با شنیدن اسم حسین سینه میزنه خیلی خوشحالم .من در دهه اول به خاطر امیرعلی هیچ هیاتی شبها نرفتم گفتم امیرعلی خسته نشه که خدای نکرده توی حافظه اش بمونه و.... فقط شب تاسوعا و عاشورا به هیات رفتیم .روز عاشورا به یکی از روستاهای اطراف شهرمون رفتیم .من برای امیرعلی یک پلاستیک پر از بیسکویت سیب و آب شیشه شیر می بردم که پسر با کوچکترین اراده ای به بهترین خواسته اش برسه .خداروشکر عزاداری خوبی بود هر چند که پسر خیلی وقتا توی راه خواب بود .   ...
29 آبان 1392

امیرعلی در محیط کار مامان فاطمه

سلام عزیز مامان عشق مامان نفس مامان به خدا ببخشید کابل گوشیم نبود و الا زودتر از این باید می اومدم و وبلاگت رو آپ می کردم . مامانی عشقم ،هفته گذشته خاله فائز به همراه دایی احمد شما رو آوردن محل کار مامانی .شما اینقدر خوشحال بودی که خدا میندونه هم کلی ذوق کردی که وسط روز شیر خوردی و هم کلی شیطنت . ...
29 آبان 1392

مراسم علم بندون

سلام پسر مامان عشق مامان توی شهر ما به همراه همه روستاهای اطراف یک مراسمی هست به نام علم بندون که روز 5 محرم هرخونه ای که منبرخونه هست و علمو طوق داره بزرگای هیاتها میرن با عزت و احترام اون رو درمیارن طی مراسم عزاداری میبرن مساجد .همون روز توی شهرمون دسته یا عباس یا عباس میاد و همه این کارها به نیت حضرت عباس انجام میشه . گل پسرم ،عزیزم ،به ما هم از مادربزرگ بابایی یک علم به ارث رسیده که میریم روستای اونها و همه این چیزی که تعریف کردم اونجا برگزار میشه مراسم قشنگیه .جالب هست که بابایی کلی از سرور سالار شهیدان حضرت ابوالفضل علمدار و این مراسم حاجت گرفته . پسرم بدون ما تمام تلاشمون رو میکنیم که شما رو آشنا کنیم با امام حسین و یارانش ...
19 آبان 1392

علی اصغر کوچک من

توی این ماه دلم برای یک شهید کربلا خیلی میگیره.یه شهید کوچولو...  "من از اين بالا همه جا را مي بينم. من از اين جا همه آدم ها و اسب ها را مي بينم. چقدر آدم! چقدر اسب! ... من از اين بالا حتي رودخانه اي مي بينم. چقدر آب! كاش كسي جرعه اي آب به من بدهد... . تا كنون پدر مرا روي دست هايش بلند نكرده بود. نمي دانم اكنون چرا اين كار را كرده... . من از اين بالا كسي را مي بينم كه تيري سه شعبه به كمان گذاشته و به سوي ما نشانه رفته است.من..." به قلم محمد مبيني دیروز توی همه دنیا روز تو بود روز علی اصغر .روز شش ماهه ای که حتی به او رحم نکردن .و تشنه شهیدش کردن . همیشه دلم میخواست وقتی خدا به من بچه بده باهاش برم هیات زنجیر زنی پیشانی ...
18 آبان 1392

مهمونی خونه خاله زهرا

سلام قشنگ مامان ،شیطون مامان، مامان به قربون همه حرکات و رفتار شما بره که داری بزرگ میشی و حسابی شیطون . گلم روز 5 شنبه ای خونه خاله زهرا دعوت بودیم هم برای تبریک خونه نو و هم برای یک جمع دوستانه .خیلی جالب بود اوایل  این جمع ،همگی یا مجرد و یا بی بچه بودیم .حالا همه متاهل و اغلب یک بچه هم داریم .خیلی شلوغ بود روز 5 شنبه ای .خاله مهرانه با کارن جون و خاله عفت با دو قلوهای نازشون راحیل و امیرعلی خاله محبوب با امیر محمد و خاله مریم با طاها همه خونه خاله زهرا بودیم .جالب اینجا بود که خاله زهرا خودش بچه ای نداشت ولی خونشون شلوغ پلوغ بچه بود .آخری برای اینکه شما ها آروم بشید کلی با همه شما ها بازی کردیم .به یاد بچگی خودمون بازی های دختره ا...
18 آبان 1392

امیرعلی در دامن طبیعت

سلام عزیز مامان عشق مامان نفس مامان عزیزم .5 شنبه عمه جون فهیمه ما رو برای روز جمعه دعوت کرد و همگی با هم روز جمعه عازم دامن طبیعت شدیم .به جز سرما که گهگداری می اومد و میرفت بقیه چیزها خیلی عالی بودو به همه ما بالاخص شما خیلی خوش گذشت چون کلی با کفشات روی زمین خدا راه رفتی و کلی شیطنت کردی.منم یک عالمه لباس تنت کرده بودم و زیاد حساسیت به خرج نمی دادم گفتم شما هم مثل ما لذت ببری .دیروز نیم ساعت در کل روز بیشتر نخوابیدی همش بیدار بودی درسته آخراش خسته شده بودی ولی باز بچه خیلی خوبی بودی .بعد از ناهار به باغ دایی یحیی رفتیم در نزدیکی یکی از روستاهای شهرمون، اونجا  همه چیز عالی بود .یک باغ عالی با یک طبیعت زیبا به همه ما خیلی خیلی خوش گذ...
11 آبان 1392

ورود گل پسر به چهارده ماهگی

سلام عزیز مامان خوبی گل پسرم عشقم نفسم عزیز مامان دشب ساعت یکربع به دوازده شب سیزده ماهگی شما تموم شد و وارد چهارده ماهگی شدی .یک ماه بزرگتر شدی و کارهای جدید تر انجام میدی. اول از همه راه رفتنت بهتر شده .میخوری زمین ولی بلند میشی به قول مامانی مردی شدی برای خودت . یک مروارید داره به مروارید هات اضافه میشه . مامانی و بابایی رو می بوسی .با مامان و خاله یا هرکسی که صلوات بفرسته لبای نازت رو تکون میدی و هم آوایی میکنی .سوره توحید رو هم با ما هم آوایی می کنی .خیلی با جون و دل گوش میدی .خیلی خوشحالم که با خوندن قرآن آرومی و این باعث افتخارم هست .عزیز دل مامان شیطونی تا الان دست به بخاری نزدی ولی همش مامانی در استرس هست که نکنه دستت بس...
5 آبان 1392

عید غدیر مبارک

سلام گل پسرم عزیزم عشقم نفسم مامان به قربونت بره که هر وقت می نویسم برات دلم بیشتر تنگ میشه و ناخودآگاه گریه میکنم . عزیز مامان سرما خورده و از دیروز کمی بد اخلاقی داره میکنه دلم به حال بچه ام میسوزه که طفلکی نه میتونه بگه کجام درد میکنه و فقط گریه میکنه . گل پسری فردا روز عید غدیر هست و عید ولایت و رهبری .عید بزرگی حضرت علی که این عید رو به همه تبریک میگم . امیرعلی مامان اومدم امروز بنویسم که سال گذشته توی این روز خدا به ما نوید داشتن یک گل پسر رو داد و وقتی که اومدم خونه برای اولین بار تکون خورد ن گل پسرم رو متوجه  شدم الهی مامان قربونت بشه .اینطور شد که تصمیم گرفتیم اسم گل پسر رو امیر علی گذاشتیم (البته  تصمیم ما 100% ...
1 آبان 1392
1